دوش مرا پیش کرد قافله سالارعشق


گفت بیا طوف کن کعبۀ اسرار عشق

قافله برداشتم بادیه بگذاشتم


قافله بر ذکر حق بادیه بر خار عشق

تا به در کعبه برد حاجی نفس مرا


داد به دست دلم حلقۀ اقرار عشق

قومی دیدم کنار بر بت اخلاص دوست


جمعی دیدم میان بسته به زنار عشق

گفتم کعبه ست این دیر مغان نیست گفت


شرم نداری خموش چون کنی انکار عشق

بیش نیارد برون سر ز بیابان عقل


هر که درین ره فتاد دور ز هنجار عشق

خود چه تعلق به تو کعبه و بت خانه را


تولیت و سلطنت نیست مگر کار عشق

بر شکن از بود خود سینه ز بت کن تهی


اینک اگر بشنوی کعبه ی ابرار عشق

معتقدان کرده اند جان گرامی فدا


تا نشوی جهد کن بیهده مردار عشق

مصدر ابداع تو جوهر نشر وجود


نسخه ی اسرار حق نقطه ی پرگار عشق

کعبه ی مقصود چیست سینه ی پاک رجال


روضۀ فردوس چه خانۀ خمار عشق

بر در شیرین ترش گر بنشیند چه غم


شور مکن گو رقیب پیش نمک سار عشق

کسوت عشاق چیست حلۀ رضوان و نیست


حلۀ رضوان به جز پود تو و تار عشق

اول محلوج وار پاک شد از خبث شرک


پس سر حلاج شد تاج سر دار عشق